چرا...

ساخت وبلاگ

یه روزایی هست که در اوج امید ،در اوج توکل،در اوج ایمان واقعیت عین پتک تو سرت میخوره و جوری زمینگیرت میکنه که فکر نمیکنی دیگه یروز بتونی بلند بشی...

من بر عکس بقیه زن ها بلد نیستم در اوج غم به راحتی گریه کنم ، بلد نیستم خودمو خالی کنم،دوست ندارم با کسی حرف بزنم فقط میرم تو لاک خودم و یه چیزی گلوم رو خفه میکنه ولی روی لبم لبخند میزنم.

اینجور وقتا دلم یه غار میخواد یه غار تنهایی تا هیچکس نخواد به فکرم باشه اصلا یه غاری که همه فراموشم کنن بعد که خالم خوب شد خودم بیام بیرون و انگار که هیچی نشده همه باهام رفتار کنن عین قبل از روزای حال بد...

کاش اگه کسی این حرف های از جنس سکوتم روخوند چیزی ازم نپرسه...لطفا...

 

نوشته شده در پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۸ساعت 19:31 توسط خدا حافظ رفیق|

یه روز پاییزی...
ما را در سایت یه روز پاییزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : silent-letter بازدید : 104 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 15:58